سلام...

خوشحالم که دوباره سایتمون یه آب و گلی به خودش گرفته،این چند وقت که بچه های قبلی انجمن کم لطفی میکردن وبه بهانه درس داشتن وبرا ارشد خوندن انجمن نمیومدن،(هرچند یه ساعت تو انجمن اومدن کسی رو از درس خوندن وا نکرده)بگذریم،لابد استاد پروازی شدن و ما خبرنداریم!!!!

من خودم از اوناش بودم که میگفت مطالب سایت حتما" باید علمی باشه،اما حالا دلم نمیاد این شعر شاملوی عزیز رو براتون ننویسم،اگه موافق باشین هر دفعه یکی از شعراشو براتون (با توضیحاتش و مفهومش)مینویسم...راستی من خیلی به کامپیوتر وارد نیستم،اگه اشتباهی هست شما دانشمندا ببخشین!!

این شعر طولانیه،من این قسمتشو انتخاب کردم:

.......من به تقدیر و به پیشانی و اینگونه اباطیل ندارم باور...اگر از من شنوایی داری،

میگویم ،هر کسی قطره ی خردیست در این رود عظیم..

که به تنهایی بی معنی و بی خاصیت است،و فشار آب است آن ناچاری  که جهت بخش حقیقی ست،

ابلهان بگذار اسمش را تقدیر گذارند...!

حرف من این است:قطره ها باید آگاه شوند،که به هم کوشی بی شک میتوان برجهت تقدیری فایق شد...

بی گمان نا آگاهیست،آنچه آسان جو را وا میدارد،که سرا شیبی را نام بگذارد تقدیر...

و مقدر را چیزی پندارد که نمی یابد تغییر...

رود سر در شیب این را مفت چنگ خود می شمرد،..

رود سر در شیب به همین نا آگاهی زنده ست...و به نیروی همین باور تقدیری ما،زنده و تازنده ست...

اینچنین است،که ما هم،من و تو..سرنوشتی اینسان میابیم...

تو غمین و مایوس، می نشینی ساعت ها لب حوض..جلوی خانه ی تاریکت...غرق اندیشه ی بی حاصلی این همه سال ...که چه بیهوده گذشت...

و من این گوشه در این فکر عبث ..که بیابم جایی ،هم نفسی.. غم گساری که غم دل بگذارم با او...

باری از دل بردارم با او..

و در این ساعت،رود ،سر خوش از باور تقدیری آسان جویان ،هم چنان در تک و تاز است....